از چه بگویم
از چه بگویم
لبهای گزنده چون دهان افعی بر پوست انسانی شریف دهانی گشاد برای بلع حیثیت و صرف شرافت دیگری پوستی هست سخت از نوازش دستهای زبر خناس
با پاهای کثیف و لنگ از گردش در باغهای پر از خار شیطان
دستی که به حکم حد به جزای خیانت به دوست چندین بار قطع شده نشیمنگاهی بسته به پهنای چهر? شیطان نشسته بر دامن اهرمن کمری هست استوار به پشتوانگی و پشتگرمی شیطان
گردنی چون کند? درخت از گرمی پرورش ابلیس
موهائی چون جنگل بردگی دیگران در پیچوخم افکار پلید
ابروئی هست چون داس برای درو کردن آبروی طلائی زوجی چشمی نافذ و تنگ بر مال، جان و ناموس نجیبی
ناخنهائی دارد پر از تراشههای اموال حلال زن بیوهای دستهای قوی که بارها با برخورد به صورت یتیمی پرورش یافته صدائی هست که بلندیاش بارها خنده کودکی را خاموش کرده
خند? سهمگین و دهشتناکی که بارها طفلی را مضطرب کرده
در شکمش انبار نان مردمی است که تمایل برای دفع آن ندارد
دندانهایش را به دراکولا برای چند شبی قرض نداد
دهانش را به گفتاری نداد چون بدن نحیف و زاز درماندهای روبرویش جان میداد
چشمهایش را به بوف کوری نمیدهد نگاه بر جمال زنی نجیب و دخترکی پاک مجالش نمیدهد بمیرید بمیرید
کمر شکست? پیرمردی که سالها حق او را خوردهای آماده حمل تابوت متعفن تو میباشد
لباس دزدی به پوسیدگی و تنگی کفن هفتادساله برای فخرفروشی محیاست
سالن چشنی قصبی به وسعت قبری پر از آویزههای چون عقرب و مار و نورافشانی از رنگینترین نورهای سیاه
بر بالینی از جگر سوخته مادرت و دیواری از کمر شکسته پدرت آرامش بگیر
آرام بگیر چون حتی حیوانی موذی از تو هراس دارد
آرام بگیرید دو دیو سرکش هم برای سؤال شرم حضور دارند
آرام بگیرید بخشش حق قبل از حبس ابد در باغ دوزخ
محکوم میکند تا کودکی شما را نوازش کند و صدای خنده او را بشنوی هراس تو را از گرمی محبتی حس میکنم
وقت نماز است در آن سردی قبلهای پیدا میکنی که فقیری هفت سنگ بر آن میزند
اذانی شنیده میشود از نعر? دیوهای جهنمی مبادا سجده زنی بر پای شخص نامردی هرگز
برگردید برگردید هنوز روزنهای هست
استغفرا... یا ذوالجلال و الاکرام
استغفرا... الذی لا اله ال هو و الحیالقیوم الرحمن الرحیم
توکلت علیالحی الذی لایموت و الحمدوا... سمیعالبصیرا
بهلول زمانه (محمد جلیل)2/87